اشعار به یادماندنی

در این وبلاگ، سعی میکنیم اشعاری به یاد ماندنی از شعرای معروف معاصر و کهن را ارایه نماییم.

اشعار به یادماندنی

در این وبلاگ، سعی میکنیم اشعاری به یاد ماندنی از شعرای معروف معاصر و کهن را ارایه نماییم.

در این وبلاگ، سعی میکنیم اشعاری به یاد ماندنی از شعرای معروف معاصر و کهن را ارایه نماییم.

۱۱ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

به نسیمی همه راه به هـــم می ‌ریزد

کی دل سنگ تو را آه به هم می ‌ریزد؟

سنگ در برکه مـی ‌اندازم و مـــی ‌‌پندارم

با همین سنگ زدن، ماه به هم می ‌ریزد

عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است

گاه مــی ‌ماند و ناگاه بــــه هـــــم مــــی ‌ریزد

آن چه را عقل به یک عمر به دست آورده است

عشق یک لحظه کــــــوتاه به هــــــــم می ‌ریزد

آه، یک روز همین آه تــــــو را می گیرد

گاه یک کوه به یک کاه به هم می ‌ریزد

 

فاضل نظری

 

  • حسین مو
  • ۰
  • ۰

ای بهار 
ای بهار 
‌ای بهار 
تو پرنده‌ات‌‌ رها 
بنفشه‌ات به بار 
می‌وزی پر از ترانه 
 می‌رسی پر از نگار 
 هرکجا رهگذار تست 
شاخه‌های ارغوان شکوفه ریز 
 خوشه اقاقیا ستاره بار
بیدمشک زرفشان 
لشکر ترا طلایه دار 
 بوی نرگسی که می‌کنی نثار 
برگ تازه‌ای که می‌دهی به شاخسار 
چهره تو در فضای کوچه باغ 
شعر دلنشین روزگار
آفرین آفریدگار 
ای طلوع تو 
 در میان جنگل برهنه 
 چون طلوع سرخ عشق 
چون طلوع سرخ عشق 
 پشت شاخه کبود انتظار 
ای بهار 
‌ای همیشه خاطرات عزیز
عاقبت کجا؟ 
کدام دل؟ 
کدام دست؟ 
آشتی دهد من و ترا؟ 
تو به هر کرانه گرم رستخیز 
 من خزان جاودانه پشت میز 
یک جهان ترانه‌ام شکسته در گلو 
 شعر بی‌جوانه‌ام نشسته روبرو 
پشت این دریچه‌های بسته 
می‌زنم هوار 
ای بهار‌ ای بهار ‌ای بهار

فریدون مشیری

  • حسین مو
  • ۰
  • ۰

من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر 
پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض 
چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل 
من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را….
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
 
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت

فروغ فرخزاد

 

  • حسین مو
  • ۰
  • ۰

مرا بازیچـه‌ خود ساخت چـون موسا که دریا را

فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسا را

نسیم مست وقتی بوی گل می‌داد حس کردم

کـــه این دیوانــه پرپر می‌کند یک روز گـــل‌ها را

خیانت قصه‌ی تلخی است اما از که می‌نالم؟

خودم پــــرورده بودم در حــواریــون یهــــودا را

خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست

چـــه  آســــان  ننگ می‌خوانند  نیرنگ  زلیخــــا  را

کسی را تاب دیدار سرِ زلف پریشان نیست

چـــرا آشفته می‌خواهی خدایــا خاطر ما را

نمی‌دانم چـــه افسونی گریبان‌گیر مجنون است

که وحشی می‌کند چشمانش‌آهوهای صحرا را

چه خواهد کردبا ما عشق؟پرسیدیم و خندیدی

فقــــط با پاسخت پیچیـده‌تر کــــردی معمــــا را

 

فاضل نظری

 

  • حسین مو
  • ۰
  • ۰

زمان کش می آمد و من به یاد گذشته هام،

تمام تاریخ را مرور می کردم،

تشنه ام می شد، یاد پدرم می افتادم

و باز به آن جا بر می گشتم

که جلو در اتاقش سیخ وصاف بایستم

و به حرف هاش گوش کنم.

حتی فرصت داشتم به سال های بعد فکر کنم،

و او همچنان حرف می زد.

آن قدر که احساس می کردم

یک ماه گذشته است

و من مثل یک خیال در ماه دیگری هستم

عباس معروفی

عباس معروفی فعالیت خود را زیر نظر استاد گلشیری آغاز کرد و با انتشار سمفونی مردگان به شهرت رسید. از دیگرآثار او می‌توان به سال بلوا، ذوب‌شده، عطر یاس، آخرین نسل برتر و ... اشاره نمود.

  • حسین مو
  • ۰
  • ۰

آهنگ


از صلح می‌گویند یا از جنگ می‌خوانند؟!
دیوانه‌ها آواز بی‌آهنگ می‌خوانند

گاهی قناریها اگر در باغ هم باشند
مانند مرغان قفس دلتنگ می‌خوانند

کنج قفس می‌میرم و این خلق بازرگان
چون قصه‌ها مرگ مرا نیرنگ می‌دانند

سنگم به بدنامی زنند اکنون ولی روزی
نام مرا با اشک روی سنگ می‌خوانند

این ماهی افتاده در تنگ تماشا را
پس کی به آن دریای آبی‌رنگ می‌خوانند

شعری دیگر از استاد فاضل نظری

  • حسین مو
  • ۰
  • ۰

عاشقم؛

عاشقم…..
اهل همین کوچه ی بن بست کناری ،
که تو از پنجره اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی ،
تو کجا ؟
کوچه کجا ؟
پنجره ی باز کجا ؟
من کجا ؟
عشق کجا؟
طاقتِ آغاز کجا ؟
تو به لبخند و نگاهی ،
منِ دلداده به آهی ،
بنشستیم
تو در قلب و
منِ خسته به چاهی……
گُنه از کیست ؟
از آن پنجره ی باز ؟
از آن لحظه ی آغاز ؟
از آن چشمِ گنه کار ؟
از آن لحظه ی دیدار ؟
کاش می شد گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت ،
همه بر دوش بگیرم
جای آن یک شب مهتاب ،
تو را یک نظر از کوچه ی عشاق ببینم..
به کسی کینه نگیرید
دل بی کینه قشنگ است
به همه مهر بورزید
به خدا مهر قشنگ است
دست هر رهگذری را بفشارید به گرمی
بوسه هم حس قشنگی است
بوسه بر دست پدر
بوسه بر گونه مادر
لحظه حادثه بوسه قشنگ است
بفشارید به آغوش عزیزان
پدر و مادر و فرزند
به خدا گرمی آغوش قشنگ است
نزنید سنگ به گنجشک
پرگنجشک قشنگ است
پرپروانه ببوسید
پر پروانه قشنگ است
نسترن را بشناسید
یاس را لمس کنید
به خدا لاله قشنگ است
همه جا مست بخندید
همه جا عشق بورزید
سینه با عشق قشنگ است
بشناسیدخدا
هر کجا یاد خدا هست
هرکجا نام خدا هست
سقف آن خانه قشنگ است

در مورد شاعر این شعر روایت متفاوت است که منصوب به فریدون مشیری و یا رحمان نصر اصفهانی است. به هر روی شعری بسیار زیباست. امیدوارم از آن لذت ببرید.

  • حسین مو
  • ۰
  • ۰



از خانه بیرون میزنم اما کجا امشب!

شاید تو می خواهی مرا در کوچه ها امشب!

 

پشت ستون سایه ها روی درخت شب

می جویم اما نیستی در هیچ جا امشب

 

می دانم آری نیستی اما نمی دانم

-بیهوده می گردم به دنبالت چرا امشب؟

 

هر شب تو را بی جستجو می یافتم اما

-نگذاشت بی خوابی به دست آرم تو را امشب

 

ها ... سایه ای دیدم! شبیه ات نیست اما حیف!

ای کاش می دیدم به چشمانم خطا امشب

 

هر شب صدای پای تو می آمد از هر چیز

حتا ز برگی هم نمی آید صدا امشب

 

امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه

بشکن قرق را ماه من، بیرون بیا امشب

 

گشتم تمام کوچه ها را یک نفس هم نیست

شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب

 

طاقت نمی آرم تو که می دانی از دیشب

باید چه رنجی برده باشم بی تو تا امشب

 

ای ماجرای شعر و شب های جنون من

آخر چگونه سر کنم بی ماجرا امشب؟

محمدعلی بهمنی از شاعران و غزلسرایان معاصر ایرانی است که کارشناسان اشعار او را تا حدودی متاثر از نیما یوشیج می‌دانند.

  • حسین مو
  • ۰
  • ۰

مسافر

همه شب با دلم کسی می گفت
سخت آشفته ای ز دیدارش
صبحدم با ستارگان سپید
می رود می رود نگهدارش
من به بوی تو رفته از دنیا
بی خبر از فریب فردا ها
روی مژگان نازکم می ریخت
چشمهای تو چون غبار طلا
تنم از حس دستهای تو داغ
گیسویم در تنفس تورها
می شکفتم ز عشق و می گفتم
هر که دلداده شد به دلدارش
ننشیند به قصد آزارش
برود چشم من به دنبالش
برود عشق من نگهدارش
آه اکنون تو رفته ای و غروب
سایه میگسترد به سینه راه
نرم نرمک خدای تیره ی غم
می نهد پا به معبد نگهم
می نویسد به روی هر دیوار
آیه هایی همه سیاه سیاه

فروغ فرخزاد

 

  • حسین مو
  • ۰
  • ۰

تو به من خندیدی 
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم 
باغبان از پی من تند دوید 
سیب را دست تو دید

تو به من خندیدی 
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم 
باغبان از پی من تند دوید 
سیب را دست تو دید 
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک 
و تو رفتی
و هنوز ... 
سال ها هست که در گوش من آرام آرام 
خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد آزارم
ومن اندیشه کنان٬ غرق این پندارم 
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت ؟!!!

شعر فوق از زیباترین اشعار حمید مصدق می‌باشد که برخی دیگر از شعرا نیز با الهام از این شعر، اشعار دیگری سروده‌اند که در پست‌های آتی آنها را نیز برای شما عزیزان می‌آوریم. 

  • حسین مو