اشعار به یادماندنی

در این وبلاگ، سعی میکنیم اشعاری به یاد ماندنی از شعرای معروف معاصر و کهن را ارایه نماییم.

اشعار به یادماندنی

در این وبلاگ، سعی میکنیم اشعاری به یاد ماندنی از شعرای معروف معاصر و کهن را ارایه نماییم.

در این وبلاگ، سعی میکنیم اشعاری به یاد ماندنی از شعرای معروف معاصر و کهن را ارایه نماییم.

۱۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

طریق محبت

ای آرزوی من، زکجا باز جویمت

 

تا همچو نی نوازم و چون گل ببویمت

 

تا بنگری چه می کشم از دوری ات دمی

 

بگذار پا به دیده ی من تا بگویمت

 

در خون خویش غوطه ورم تا به کوی تو

 

تا چون قلم طریق محبت بپویمت

 

گفتی که منتهای امید تو چیست؟ آه

 

ای منتهای آرزوی من، چه گویمت؟

 

از هرچه هست  در همه عالم تو را گزید

 

خاطر، اگر که از همه عالم بجویمت

 

در چشم من یکی ز ره مردمی در آی

 

تا گرد ره به اشک ز دامن بشویمت

  • حسین مو
  • ۰
  • ۰

دشت ارغوان


 

آه چه شام تیره ای، از چه سحر نمی شود

 

دیو سیاه شب چرا جای دگر نمی شود

 

سقف سیاه آسمان سوده شده ست از اختران

 

ماه چه، ماه آهنی، این که قمر نمی شود

 

وای ز دشت ارغوان، ریخته خون هر جوان

 

چشمِ یکی به ماتمِ این همه تر نمی شود

 

مادر داغدار من! طعنه ی تهنیت شنو

 

بهر تو طعن و تسلیت، گرچه پسر نمی شود

 

کودک بینوای من، گریه مکن برای من

 

گرچه کسی به جای من، بر تو پدر نمی شود

 

باغ ز گل تهی شده، بلبل زار را بگو:

 

«از چه ز بانگ زاغ ها، گوش تو کر نمی شود»

 

ای تو بهار و باغ من، چشم من و چراغ من

 

«بی همگان به سر شود، بی تو به سر نمی شود»

حمید مصدق

  • حسین مو
  • ۰
  • ۰

از خانه بیرون میزنم اما کجا امشب!

شاید تو می خواهی مرا در کوچه ها امشب!

پشت ستون سایه ها روی درخت شب

می جویم اما نیستی در هیچ جا امشب

می دانم آری نیستی اما نمی دانم

-بیهوده می گردم به دنبالت چرا امشب؟

هر شب تو را بی جستجو می یافتم اما

-نگذاشت بی خوابی به دست آرم تو را امشب

ها ... سایه ای دیدم! شبیه ات نیست اما حیف!

ای کاش می دیدم به چشمانم خطا امشب

هر شب صدای پای تو می آمد از هر چیز

حتا ز برگی هم نمی آید صدا امشب

امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه

بشکن قرق را ماه من، بیرون بیا امشب

گشتم تمام کوچه ها را یک نفس هم نیست

شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب

طاقت نمی آرم تو که می دانی از دیشب

باید چه رنجی برده باشم بی تو تا امشب

ای ماجرای شعر و شب های جنون من

آخر چگونه سر کنم بی ماجرا امشب؟

محمدعلی بهمنی

  • حسین مو
  • ۰
  • ۰

چشم به راه

تراس

چشم به راه توست!

تا پابوس پاهایت باشد

بند رخت

منتظر ست

تا از پیراهن خیس تو

گلویی تازه کند!

و گل های شمعدانی

که ایستاده اند

چون جوجه گنجشک های گرسنه

برای سهمی که از دستان تو می گیرند

 

فرض کن

در دور دست ها منتظرم

بوسه ای پرتاپ کن

و این جبهه ی گرم هوا را

با یاد بارانی بی وقت

به خاطرات خوب نسیم برگردان.

 

"حمید جدیدی"

 

  • حسین مو
  • ۰
  • ۰

در آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل

تیشه‌ای بود که شد باعث ویرانی من

یوسفت نام نهادند و به گرگت دادند

مرگ، گرگ تو شد، ای یوسف کنعانی من

مه گردون ادب بودی و در خاک شدی

خاک، زندان تو گشت، ای مه زندانی من

از ندانستن من، دزد قضا آگه بود

چو تو را برد، بخندید به نادانی من

آن که در زیر زمین، داد سر و سامانت

کاش میخورد غم بی‌سر و سامانی من

بسر خاک تو رفتم، خط پاکش خواندم

آه از این خط که نوشتند به پیشانی من

رفتی و روز مرا تیره تر از شب کردی

بی تو در ظلمتم، ای دیدهٔ نورانی من

بی تو اشک و غم و حسرت همه مهمان منند

قدمی رنجه کن از مهر، به مهمانی من

صفحهٔ روی ز انظار، نهان میدارم

تا نخوانند بر این صفحه، پریشانی من

دهر، بسیار چو من سربگریبان دیده است

چه تفاوت کندش، سر به گریبانی من

عضو جمعیت حق گشتی و دیگر نخوری

غم تنهائی و مهجوری و حیرانی من

گل و ریحان کدامین چمنت بنمودند

که شکستی قفس، ای مرغ گلستانی من

من که قدر گهر پاک تو میدانستم

ز چه مفقود شدی، ای گهر کانی من

من که آب تو ز سرچشمهٔ دل میدادم

آب و رنگت چه شد، ای لالهٔ نعمانی من

من یکی مرغ غزلخوان تو بودم، چه فتاد

که دگر گوش نداری به نوا خوانی من

گنج خود خواندیم و رفتی و بگذاشتیم

ای عجب، بعد تو با کیست نگهبانی من!

 

  • حسین مو
  • ۰
  • ۰

همواره عشق بی خبر از راه می رسد 

چونان مسافری که به ناگاه می رسد

 

وا می نهم به اشک و به مژگان تدارکش 

چون وقت آب و جاروی این راه می رسد

 

اینت زهی شکوه که نزدت سلام من

با موکب نسیم سحرگاه می رسد

 

با دیگران نمی نهدت دل به دامنت

چونانکه دست خواهش کوتاه می رسد

 

میلی کمین گرفته پلنگانه در دلم

تا آهوی تو کی به کمینگاه می رسد!

 

هنگام وصل ماست به باغ بزرگ شهر

وقتی که سیب نقره ای ماه می رسد

 

شاعر! دلت به راه بیاویز و از غزل 

طاقی بزن خجسته که دلخواه می رسد

حسین منزوی

  • حسین مو
  • ۰
  • ۰

وداع

می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه خویش
به خدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه خویش
می برم تا که در آن نقطه دور
شستشویش دهم از رنگ نگاه
شستشویش دهم از لکه عشق
زین همه خواهش بیجا و تباه
 می برم تا ز تو دورش سازم

ز تو ای جلوه امید حال
می برم زنده بگورش سازم
تا از این پس نکند باد وصال
 ناله می لرزد ،می رقصد اشک

آه بگذار که بگریزم من
از تو ای چشمه جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من
بخدا غنچه شادی بودم
دست عشق آمد و از شاخم چید
شعله آه شدم صد افسوس
که لبم باز بر آن لب نرسید
عاقبت بند سفر پایم بست
می روم خنده به لب ‚ خونین دل
می روم از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل

فروغ فرخزاد

  • حسین مو
  • ۰
  • ۰

بـــی همگــــان بســـــر شـــــود  بی تـو  بســـــر  نمـــی شــــود

داغ  تـــــو  دارد  ایــــن  دلـــــم  جــــای  دگـــــــر  نمــــی شـــود

دیـــده  عقــــل  مســـت  تــــو  چـرخــــه  چـــرخ  پســـت  تــــو

گــــوش  طـــرب  بــــه دســت تــــو بــی تـــو بســـر نمی شود

جـــان  ز تــــو  جــوش  مـــی کند  دل  ز تـــو  نـوش  می کند

عقـــل خـــــروش مــــی کنــد بـــی تــــــو بســـر نمـی شــود

خمـــــر مـــن  و  خمـــــار مـــن  بــــاغ  مـــن  و  بهـــار مــــن

خـــواب مـــن  و  خمــــار مــــن  بــی تـو  بســر ن می شود

جـــاه و جلال  مــن  تـــویی  ملکت  و  مــــال  مـــن  تـویی

آب  زلال  مــــن  تــــویی  بــــی  تــــو  بســــر  نمی شـود

گـــــاه  ســــوی  وفــــا  روی   گــــاه  ســوی  جفــــا  روی

آن  منــی  کـــجا  روی  بـــی  تــــو  بســـــر  نمی شـــود

دل  بنهنـــد  بــــر کنـــی  تـــوبـــــه  کــننـــــد  بشــکنــی

ایــن همــه خــود تـــو میکنی بــی تو بســر نمی شــود

بی  تـــو  اگـــر  بســـر  شدی  زیــر  جهــان  زبر  شدی

باغ  ارم  سقــر  شــدی  بــی تــو  بســر  نمــی شـود

گــــر تـــو ســری قــدم شـوم  ور تــو کفی  علم شوم

ور بــــروی عــــدم  شــــوم  بی تـو  بسـر  نمی شود

خــواب مــــرا ببستــــه ای  نقـــش مــرا بشسته ای

وز همـــه ام گسسته ای بــی تــــو بسر نمی شود

گـــر  تـــو  نباشی  یار من  گشت  خراب کــار مــن

مــونس و غمگـــسار مـــن  بی تو بسر نمی شود

بی تو نه زندگی خوشم بی تو نه مردگی خوشم

ســر ز غـم تو چون کشم  بی تو بسر نمی شود

هر چه بگویم ای صنم  نیست جـدا ز نیــک و بـد

هم تو بگو  ز لطف خود  بی تو بسر نمی شود

 

  • حسین مو
  • ۰
  • ۰

من مناجات درختان را هنگام سحر

رقص عطر گل یخ را با باد

نفس پاک شقایق را در سینه کوه

صحبت چلچله ها را با صبح

بغض پاینده هستی را در گندم زار

گردش رنگ و طراوت را در گونه گل

همه را میشنوم

می بینم

من به این جمله نمی اندیشم

 

به تو می اندیشم

ای سراپا همه خوبی

تک و تنها به تو می اندیشم

همه وقت

همه جا

من به هر حال که باشم به تو میاندیشم

 

"فریدون مشیری"

 

  • حسین مو
  • ۰
  • ۰

گل سرخ

تو گل سرخ منی

تو گل یاسمنی

تو چنان شبنم پاک سحری ؟

- نه؟

از آن پاکتری .

تو بهاری ؟

- نه،

- بهاران از توست .

از تو می گیرد وام،

هر بهار اینهمه زیبایی را .

 

هوس باغ و بهارانم نیست

ای بهین باغ و بهارانم تو !

حمید مصدق

  • حسین مو